کتابخانه عمومی امام جعفر صادق(ع) میغان

کتابخانه عمومی امام جعفر صادق(ع) میغان

عملکرد و معرفی کتابخانه میغان از توابع شهرستان شاهرود
کتابخانه عمومی امام جعفر صادق(ع) میغان

کتابخانه عمومی امام جعفر صادق(ع) میغان

عملکرد و معرفی کتابخانه میغان از توابع شهرستان شاهرود

به یاد 175 شهید غواص

چند روز پیش تلویزیون لحظه های تفحص این شهدا رو نشون میداد .فکر میکردم خانوادهاشون چطور دارن نگاه میکنن. آرزو میکردم مادر شهید نگاه نکنه خدا کنه این شهیدان مادر نداشته باشن.

داشتم اخبار شهدای غواص رو دنبال میکردم این مطلب خیلی به دلم نشست:

پس از واکنشهای متعدد نسبت به بازگشت پیکرهای مطهر ١٧۵ غواص شهید در عملیات کربلای ۴ رضا صیادی سردبیر هفته نامه همشهری آیه در این ماهنامه نوشت : نمی‌دانم دستانتان را از پشت بسته بودند یا از روبه‌رو ولی حتما خیلی وقت گذاشتند که یکی یکی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بکشند. نمی‌دانم آنها چند نفر بودند که شما ١٧۵ نفر را به دام انداختند. نمی‌دانم چه گودال عظیمی حفر کردند تا ١٧۵ سرباز را داخلش بیندازند. نمی‌دانم نشسته بودید یا ایستاده، نمی‌دانم یکی یکی داخل گودال پرتتان کردند یا گروهی اصلا چه می‌دانم که در آن روز، شاید هم شب چه آمد بر سر شما. نمی‌دانم در آن روزهای زمستانی سال ۶۵ با چه نقشه‌ای غافلگیرتان کردند. نمی‌دانم آن فرمانده سنگدل، چطور دلش آمد به چشم‌های معصوم شما نگاه کند و چنین برنامه‌ای برای کشتن‌تان بریزد.نمی‌دانم لحظه‌های آخر که نمی‌توانستید دست‌های هم را بگیرید و خداحافظی کنید، چه حرف‌هایی بین‌تان رد و بدل شد. چه قرارهایی با هم گذاشتید. اصلا چه شوخی‌هایی با هم کردید ولی کاش دستانتان باز بود تا قبل از آن مرگ گروهی، سیر یکدیگر را در آغوش می‌کشیدید.نمی‌دانم وقتی داخل گودال روی هم افتاده و منتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود، زیر لب چه ذکری می‌گفتید. حتما به تأسی از اربابتان در گودال قتلگاه «لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین» روی لب‌هایتان بود. یا شاید هم ساده‌تر، احتمالا یکی از شما ۱۷۵ نفر فریاد زده: «برادرها! وعده ما کربلا» و بعد همه با هم ‌فریاد زده‌اید: یا حسین… حتم دارم دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسین‌ها‌ لرزید اما به روی خودش نیاورد.حتم دارم وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را به‌سوی آسمان گرفته بود و یا زهرا می‌گفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتم دارم وقتی آن گودال بزرگ پرشد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهره‌های معصوم شما در آن لحظه‌های پایانی را از خاطره‌اش محو کند.حتم دارم اگر‌ آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهره‌های شما را خوب به‌خاطر دارد، با جزئیات. حتم دارم هنوز هم از شما می‌ترسد؛ حتی با همان دست‌های بسته. حتم دارم هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد.چشمان نگرانتان از روزی که این خبر را شنیدم مقابل چشمانم ایستاده و خیره خیره نگاهم می‌کند. دوست دارم زندگینامه یک یک شما را بخوانم. تعدادتان آنقدر زیاد است که بین‌تان از هر گروه و دسته‌ای وجود داشته باشد؛ از مجرد و عاشق گرفته تا کاسب و هنرمند و زن و بچه‌دار. فقط با خودم آرزو می‌کنم ای کاش دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی، با دو انگشت‌تان علامت پیروزی نشان می‌دادید.راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را می‌زند. برای تکاوران سخت است که دستانشان را مقابل دشمن بگیرند که طناب‌پیچش کنند. بارها شنیده‌ایم که غواص‌ها از آماده‌ترین نیروهای رزمی هستند. بازوان و سینه‌های ستبر شما از همین لباس‌های‌های چسبیده غواصی پیداست. بعثی‌ها همین غرور را نشانه گرفته بودند وگرنه در چند دقیقه همه شما را تیرباران می‌کردند و خلاص.غرور شما اما زیر آن خاک‌ها دفن نشد. مثل یک نامه پستی از همان گودال ارسال شد برای ما. برای ما که درس مقاومت را از شما آموختیم و قسم خورده‌ایم که مثل خودتان تا لحظه آخر مقابل دشمن کرنش نکنیم. غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربده‌های تو‌خالی این و آن نلرزد. شما با دست‌های بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد. شما هم دعا کنید برایمان.

 دعای شما۱۷۵نفربرگشت نمی‌خورد؛ این را هم مطمئنم.


این بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصوُبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ

سلام بر تو اى پرچم برافراشته و دانش ریزان و فریادرس خلق

وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ وَعْداً غَیْرَ مَکْذوُبٍ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقوُمُ

و رحمت وسیع حق، و آن وعده‌اى که دروغ نشود. سلام بر تو هنگامى که بپا مى‌ایستى

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقْعُدُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقْرَءُ و َتُبَیِّنُ

سلام بر تو هنگامى که مى‌نشینى، سلام بر تو هنگامى که (فرامین حق را) مى‌خوانى و تفسیر مى‌کنى

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصَلّى وَتَقْنُتُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ

سلام بر تو هنگامى که نماز مى‌خوانى و قنوت می‌گیری، سلام بر تو هنگامى که رکوع و سجده بجاى آورى

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُهَلِّلُ وَ تُکَبِّرُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَحْمَدُ

سلام بر تو هنگامى که "لا اله الا اللّه" و "اللّه اکبر" گویى. سلام بر تو هنگامى که خدا را ستایش کنى

و َتَسْتَغْفِرُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فِى

و از او آمرزش خواهى. سلام بر تو هنگامى که بامداد کنى و شام کنى، سلام بر تو در

اللَّیْلِ اِذا یَغْشى وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الاِْمامُ الْمَاْموُنُ

شب هنگامى که تاریکیش فرا گیرد و در روز هنگامى که پرده برگیرد، سلام بر تو اى امام امین

یا صاحب الزمان ادرکنی

 


نشسته غرق تماشای شیعیان خودش                                   

 کسی نیامده جز او سر قرار خودش 

چه انتظار عجیبی است اینکه شب تا صبح 

 کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش ...

پدر ، عشق و پسر

فدای اون مردی که دورشو یه لشگر گرفته
پدر عشق و پسر: راوی  اسب حضرت علی اکبر(ع) ، عقاب است. که بخش کوچکی از حادثه عظم کربلا و ماجرای شهادت جوان امام حسین را برای مادرش لیلا بیان میکند.
عقاب اسب پیامبر  که بعد از امام حسن و امام حسین به شبه پیغمبر حضرت علی اکبر میرسد. حقا که همه ماجرای کربلا حساب شده و رازالود است. 
بکار بردن کلمه ((عشق )) در نام کتاب بنظرم بسیار بجا و زیباست. چرا که حین خواندن چیزی جز عشق و دلدادگی نمی یابی. اگر دلتنگ روضه علی اکبر (ع) شدی این کتاب را بخوانید .
فرازهایی از این کتاب :
  • شب عاشورا  حضرت علی اکبر آب به خیمه می آورد...  پدرجان؛ این آب برای هرکه تشنه است مخصوص این برادر کوچک و اگر چیزی ماند من نیز تشنه ام ...
  • در این میانه زینب ، حکایتی دیگر بود در این بیابانی که قدم از قدم نمی شد برداشت در آن کربلای آتشناک زینب به اندازه تمام عمرش پیاده راه رفت و حرفی از عطش نزد. غریب بود این زن...  
  • به اشک تمام مادران سوگند تو هم اگر در کربلا بودی باز همه میگفتند مادر این جوان زینب است...
  • در کربلا می گفتند آیا این دو نوجوان ، عون و محمد خواهر زاده های حسین مادر ندارند.
  • نه لیلا ؛ یقین داشته باش که اگر خدا را هم پیش چشمم بیاوری این بخش از ماجرا را از من نمیشنوی همین قدر بگویم که اگر خون فرزندت چشمهای مرا نپوشانده بود .من اسبی نبودم که سوارم را به میانه دشمن ببرم... 
اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 

اَینَ طالِبُ بِدَمِ اَلمَقتولِ بِکَربَلا
یمن

بسم الله الرحمن الرحیم

به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره کاهیست،
که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست،
که خارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به کسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاکوچه وپس کوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...